خوابای بدی میبینم رهبرو دکتر افتادن به جون رضا و کشتنش و بعد بابامو کشتن آتنا داشت میخندید و امیر عطا گریه میکرد دانیال دستور شلیک میدادو میلاد همه چیزو غلط واسه کرم تعریف میکرد بندیکت لبخند زد و خورشید خاموش شد. مهرداد هم نقشه میریخت واسه قتل و قتول بعدی 🤣.. .
خلاااصصهه ما رفتیم آبشار نیاگارا و دی زاد از عصبانیت ناراحت شد و خودشو انداخت پایین ولی خب زندگی قشنگه و شما غصه نخور ک چرا ما انقدر خوشگلیم.
- ۰۲/۱۱/۰۱
جالب بود