امروز رفتم روانکاوی و یادم اومد وقتی بچه بودم و پنج سالم بود پسر رهبر با مدیری و یک دستگاه اومدن خونمون و رفتن سراغ تلویزیون و خاموشش کردن و مامان بابامو با یه دستمال بیهوش کردن و داروی فراموشی بهشون زدن و منو داداشمو وصل کردن به برق بعد از اون هی رو ذهنم کار کردن تا داداشم مهمانم و بابام رو بکشن و بعدش دنی رو بهم نشون دادن گفتن این داداشمه و بعد نقشه ی تجاوز دانیال رو عملی کردن ولی دست بر قضا من زنده موندم و این حوادث به یادم اومد حتی صحنه ی توی هواپیما با دکتر آزمندیان رو یادمه و اینکه چجوری حمله کردن به خونمون و تو کوچه زدنم اما یادم میاد عصبی میشم و تو خواب تشنج میکنم مگه زمان جنگه که اینجوری دارن منو میکشن یه تیر بزن خلاصم کن ایبیسی.
- ۰۳/۱۰/۲۸